عشق حاضر جواب منp57

دو تا شاخ خیلی شیک و قشنگ رو کلم ظاهر شد! واقعا براش مهم بود؟‬
‫باز سایلنت شدم‬
جیمین - نمیخوای حرف بزنی؟‬
‫...‬
‫جیمین - نکنه عشقت گذاشته رفته موندی تو خماریش؟‬
‫وای نه! داشتم بازم اشک میریختم یعنی انقدر بی حس بودم ... حتی اختیاری روی اشکام نداشتم‬ ‫. جیمین اومد روی تختم نشست و دقیق شد رو صورتم و دوباره گفت:‬
‫- باز که داری گریه میکنی؟‬
‫بی اختیار شروع کردم همراه با گریه حرفای بی سرو ته زدن ...‬
‫- شما ها همتون همینید ... احساس ندارید ... فقط قلبتون پر از غرور ... همتون سنگید!‬
‫چرا من باید یه دختر باشم ... چرا نباید مثل شما ها از جنس سنگ باشم ... هان؟‬
‫حالم ازتون بهم میخوره! ... تو هم مث ...‬
‫دیگه واقعا داشتم هق هق میکردم ... نفهمیدم چی شد که جیمین سرمو گذاشت رو سینشو اروم‬ ‫بغلم کرد ... نمیتونستم ازش جدا شم ... مثل چسب بهش چسبیده بودم ... گریه میکردم ...‬ ‫اغوشش ارامش خاصی داشت که تا حالا تجربه نکرده بودم ... داشتم کم کم اروم میشدم‬ ‫مخصوصا زمانی که زیر لب با من حرف میزد ...‬
‫- بسته دیگه دیوونه ... اروم باش ، گریه نکن .‬
‫نمیخوام سبک بازی در بیارما ولی خدایی اغوشش شبیه کارخونه ی ساخت قرص خواب اور میمونست
‫ولی زیادی رو بهش دادم ... اینجوری دور بر میداره ... از بغلش اومدم بیرون با اخم بهش نگاه‬ ‫کردم ... اول با تعجب مثل منگلا نگام کرد ولی بعدش مثل اسکولا زد زیر خنده! الهی بمیرم بچم‬ ‫ناراحتی عصاب داره! معلوم نیست کنترله مخش دست کیه!‬
‫- هر هر هر! دلیل خنده؟‬
‫با شیطنت گفت:‬
‫- قیافه ی تو!‬
‫بینیمو کشیدم بالا و گفتم:‬
‫- چشه مگه؟‬
‫از رو تخت بلند شدو گفت:‬
‫- هیچی فقط شبیه بچه هایی شدی که مامانشونو بازار گم کردن!‬
‫- ایش!‬
‫باز فقط خندید ... و بعد گفت:‬
‫- دیگه پاشو همین الآنم کلی دیرم شده!‬
‫با گیجی پرسیدم:‬
‫- چی؟‬
‫- الزایمرم که داری! ... پ من به چیه تو دل خوش کنم اخه؟!‬
دیدگاه ها (۰)

عشق حاضر جواب منp58

عشق حاضر جواب منp59

عشق حاضر جواب منp56

عشق حاضر جواب منp55

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط